من صندلی جلو بودم، یه خانوم خیلی چادری میان سال هم پشت راننده نشسته بود. نزدیکای مقصدش که داشت میرسید از راننده پرسید کرایه ش چقدر میشه. بعد با چادرش گوشه ی ۲۰۰ تومنی رو گرفته بود و با همون وضع دستش آورد سمت راننده.
آقای راننده هم که خیلی راننده بود کاملا خونسرد از توی داشبورد یدونه انبر دست برداشت و پول رو گرفت.
درسرزمینی که سایه آدم های کوچک ، بزرگ باشد
در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!!!
گویند شیخی خری را در حال بار بردن دید و گریست ، مریدان علت را جویا شدند ، شیخ فرمود ، این خر در ازاء غذائی که میخورد بار خود را درست به مقصد میرساند ولی من شیخ معلوم نیست بارم را درست به مقصد برسانم..
پشت درتوالت پارک نوشته بود :
“بردن همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا . پس سعی کن اینجا همه ی زورت رو بزنی ! ”
آدم تعجب می کنه تو دنیایی که پشت در دسشویی های عمومی اش این همه معنا ریخته .
چه خوبه که وقتی تو داری یه چیزی رو دور میریزی یه چیزه مفید دیگه ای رو بدست بیاری .
گویند روزی دزدی در راهی ، بسته ای یافت که در آن چیزگرانبهایی بود و دعایی نیزپیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
اورا گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که ایندعا ، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال ،خللی می یافت ؛
آن وقت من ، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است